پرسش :
اگر شر، امرى عدمى است، چرا در قرآن كريم تعابيرى داريم مانند: »فألهمها فجورها« يا »جعل الظلمات« و يا »خلق الموت«؟
شرح پرسش :
پاسخ :
در مورد آيهى فألهمها فجورها )شمس 8/96: سپس پليد كارى و پرهيزكاريش را به وى الهام كرد. (بايد گفت: »دانستن بدى« غير از خود »بدى« است و آنچه كه امر عدمى شمرده مىشود، خود »بدى« است و نه دانستن آن. يعنى در اين آيه، خدا مىگويد كه ما علم به بدىها را به او آموختيم؛ يعنى اين كه بداند چه چيزى خوب است و چه چيزى بد. براى اين كه مطلب واضحتر شود، مىتوان از اين تمثيل استفاده كرد كه انسان مىتواند بداند كه چه چيزهايى وجود ندارند و مثلا مىداند كه »شريك البارى« وجود ندارد، اما وجود نداشتن آن اشيا به معنى اين نيست كه »علم به عدم آن اشيا« هم وجود نداشته باشد. شريك البارى وجود ندارد، اما علم به عدم شريك البارى وجود دارد.
در مورد ظلمت نيز كه در آيهى: الحمد لله الذى خلق السموات و الأرض و جعل الظلمات و النور (انعام 1/6: ستايش خدايى را كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكىها و روشنايى را پديد آورد. ) آمده است، چند پاسخ مىتوان داد:
پاسخ اول اين است كه ظلمت و تاريكى را مطابق آنچه در مكتب اشراق بيان شده است، به كار ببريم. در اين مكتب، دائما سخن از نور و ظلمت است و ظلمت، نه به معنى عدم محض، بلكه به معنى موجودات مادى است و اساسا عالم ماده را عالم ظلمت ناميدهاند. البته براى اين تعبير، دلايل فلسفى خاصى داشتهاند كه بحث از آن خارج از حوصلهى اين مباحث است (براى تفصيل اين مباحث، ر.ك: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، حكمة الاشراق. )
پاسخ دوم اين است كه در تفسير عبارت چنين تلقى شده كه قرآن گفته است: »خدا ظلمات را آفريد و خدا نور را آفريد«؛ در حالى كه عبارت آيه اين است كه: »خدا، ظلمات و نور را آفريد«؛ يعنى جهان مخلوطى از ظلمت و نور، يا به تعبيرى، مخلوطى از وجود و عدم است. به تعبير فلسفى، مخلوقات ماهيات دارند كه ماهيت تركيبى از وجود و عدم است ( تفصيل اين مطلب كه: »ماهيت تركيبى از وجود و عدم است و تركيب از وجود و عدم پيچيدهترين نوع تركيب است«، در كتب فلسفى مفصلا آمده است)
در مورد آيهى خلق الموت (ملك 2/67: )الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا: همان كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد. نيز علامه طباطبايى »ره« توضيح مىدهد: اساسا مطابق تعاليم قرآن كريم و برخلاف تصور عامه، مرگ به معناى نيستى و نابودى نمىباشد؛ بلكه صرفا به معناى انتقال از اين زندگى به زندگى ديگر است؛ لذا امرى وجودى و مانند حيات، خلقت پذير است. ايشان در ادامه مىافزايد: »حتى اگر مانند عامهى مردم خيال كنيم كه مرگ امرى عدمى است، باز هم خلقت پذير است؛ زيرا اين عدم با عدمهاى صرف فرق دارد و عدم ملكه است (عدم ملكه« عدم چيزى است در جايى كه شأن داشتن آن را داشته باشد، مانند »كورى« كه فقط در مورد انسان به كار برده مىشود و نه در مورد مثلا سنگ. ) و حظى از وجود دارد.« (ترجمهى تفسير الميزان، ج 19، ص 585))
در مورد آيهى فألهمها فجورها )شمس 8/96: سپس پليد كارى و پرهيزكاريش را به وى الهام كرد. (بايد گفت: »دانستن بدى« غير از خود »بدى« است و آنچه كه امر عدمى شمرده مىشود، خود »بدى« است و نه دانستن آن. يعنى در اين آيه، خدا مىگويد كه ما علم به بدىها را به او آموختيم؛ يعنى اين كه بداند چه چيزى خوب است و چه چيزى بد. براى اين كه مطلب واضحتر شود، مىتوان از اين تمثيل استفاده كرد كه انسان مىتواند بداند كه چه چيزهايى وجود ندارند و مثلا مىداند كه »شريك البارى« وجود ندارد، اما وجود نداشتن آن اشيا به معنى اين نيست كه »علم به عدم آن اشيا« هم وجود نداشته باشد. شريك البارى وجود ندارد، اما علم به عدم شريك البارى وجود دارد.
در مورد ظلمت نيز كه در آيهى: الحمد لله الذى خلق السموات و الأرض و جعل الظلمات و النور (انعام 1/6: ستايش خدايى را كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكىها و روشنايى را پديد آورد. ) آمده است، چند پاسخ مىتوان داد:
پاسخ اول اين است كه ظلمت و تاريكى را مطابق آنچه در مكتب اشراق بيان شده است، به كار ببريم. در اين مكتب، دائما سخن از نور و ظلمت است و ظلمت، نه به معنى عدم محض، بلكه به معنى موجودات مادى است و اساسا عالم ماده را عالم ظلمت ناميدهاند. البته براى اين تعبير، دلايل فلسفى خاصى داشتهاند كه بحث از آن خارج از حوصلهى اين مباحث است (براى تفصيل اين مباحث، ر.ك: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، حكمة الاشراق. )
پاسخ دوم اين است كه در تفسير عبارت چنين تلقى شده كه قرآن گفته است: »خدا ظلمات را آفريد و خدا نور را آفريد«؛ در حالى كه عبارت آيه اين است كه: »خدا، ظلمات و نور را آفريد«؛ يعنى جهان مخلوطى از ظلمت و نور، يا به تعبيرى، مخلوطى از وجود و عدم است. به تعبير فلسفى، مخلوقات ماهيات دارند كه ماهيت تركيبى از وجود و عدم است ( تفصيل اين مطلب كه: »ماهيت تركيبى از وجود و عدم است و تركيب از وجود و عدم پيچيدهترين نوع تركيب است«، در كتب فلسفى مفصلا آمده است)
در مورد آيهى خلق الموت (ملك 2/67: )الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا: همان كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد. نيز علامه طباطبايى »ره« توضيح مىدهد: اساسا مطابق تعاليم قرآن كريم و برخلاف تصور عامه، مرگ به معناى نيستى و نابودى نمىباشد؛ بلكه صرفا به معناى انتقال از اين زندگى به زندگى ديگر است؛ لذا امرى وجودى و مانند حيات، خلقت پذير است. ايشان در ادامه مىافزايد: »حتى اگر مانند عامهى مردم خيال كنيم كه مرگ امرى عدمى است، باز هم خلقت پذير است؛ زيرا اين عدم با عدمهاى صرف فرق دارد و عدم ملكه است (عدم ملكه« عدم چيزى است در جايى كه شأن داشتن آن را داشته باشد، مانند »كورى« كه فقط در مورد انسان به كار برده مىشود و نه در مورد مثلا سنگ. ) و حظى از وجود دارد.« (ترجمهى تفسير الميزان، ج 19، ص 585))
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}